۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

خانه پدری

 " با علم به اینکه موتسارت بشر بود، دیگر نباید از بشر قطع امید کرد."این جمله ی آلبرت انیشتین درباره ی همان کسیست که، در حالیکه  آوازه اش  اروپا را درنوردیده بود در سی و پنج سالگی (1791)  به علت تب روماتیسمی مرد، و  "وینی ها جنازه اش را در گوری دسته جمعی دفن کردند، بدون مراسم سوگواری، در حالی که همه به عظمتش اذعان داشتند".*
اینروزها که همه ،مثل همیشه ی تاریخ، از بشر مینالند، اگر به بشری برسی که تو را یاد جمله انیشتین  بیاندازد چه حالی خواهی داشت. بعد وقتی ازتو دورش کنند، چرا که مثل همیشه ی تاریخ تابش نیاوردند، تو به واقعیتی پی میبری که مچاله ات میکند. اینکه مردم تاب آرزوهای خود را نمی آورند و این چه دردناک است، آنقدر که مرا یاد خانه پدری می اندازد و آرزویی نو:       
در پستوی خانه پدری مان شرابی هست سه هزار ساله، نه، خیلی بیشتر، یکسال کوچکتر از اولین تاک، مرد افکن، و جرئه ای از آن تنها میراث من از پدرانم. در دودمان من همه از آن مینوشند، هر یک یکبار و بقدر جرئه ای.
در حیاط همان خانه چاه آبی هم هست، عمیق و همیشه پرآب. پدر میگفت  گلوی زمین است مبادا نزدیکش شوید  ...، داستان بس است.
امشب سودایی بزرگ در سر دارم. هوس شراب ناب و خانه پدری کرده ام، اما سودایم نه اینست.من امشب سهم خود را از آن میراث باستانی خواهم ستاند، سپس آنرا بدو نیم میکنم، نیمی در گلوی خود و نیمی را در آن چاه خواهم ریخت، درگلوی زمین. مرا مرد باشم یا نه، خواهد افکند و زمین،زمینی ندارد که برآن بیفتد. بگمانم ره گم کند، برعکس بچرخد و ... .  
شاید بگویی شعر میگوید. اما صبح فردا که از خواب برخاستی و دیدی آفتاب را از مغرب بالا آمده، بدان که زمین را مست کرده ام. بدان که صبح دیروز است. بعد، شاید بدانی که امروز با من چه گذشت.

* راهنمای جامع موسیقی کلاسیک، جان باروز، ص 145

۱ نظر:

پیر فرزانه گفت...

و من به شدت باور دارم مستی روزگار را ، که کسی این روزها با شراب مردافکن میراث گذشتگانش ، کاری با او کرده است کارستان که چنین بی رحمانه می تازد و با تازیانه ی خشم می نوازد دل های شکسته ما را.
آوخ ، از آه این شراب های ناب نیاکانی .