۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

نوبت شناسایی

آیا تاریخ گواه شکست مفتضحانه‌ی چشم‌ها و گوش‌ها در انجام آن چه بر عهده گرفتند، نیست؟ چشم‌هایی که هرگز به دیدار «دیگری» باز نشدند، و گوش‌هایی که فریاد بلند و هزاران‌ساله‌ی تنهاییِ غیر را نشنیدند؛ تا آن که نوبت شناسایی به سر آمد.
اینک آیا زمان آن فرا نرسیده است که چشم و گوش فروبندیم و کار را به اهل‌اش سپاریم؟
«لب»‌ها را به بوسه‌های عمیق و طولانی مشغول داریم و «دست»‌ها را به در آغوش کشیدن، فشردن، و بر پوست‌های چروکیده‌ـ‌‌از‌ـ‌تنهایی سر خوردن.

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

و اما انسان

این مفلوک باشکوه.
اونقدر مفلوک که اگه برای هر عملش هزار تا علت بشمری، با اغماض و تردید، یکیش خودش باشه. و اونقدر باشکوه که با همون یکی 999 تای دیگه رو میکشه به زنجیر اخلاق، یگانه مخلوق انسان.
همونی که مرده بدنیا میاد و انتخاب میکنه که زنده باشه و زنده بمیره.
همونی که یه روز صبح که از خواب بیدار میشه و میره توالت، تا از اون تو بیرون بیاد، همه آبادیای پر رونق وهزارساله اجدادش رو تبدیل به یه خرابه ی سوت و کور کرده.
و بالاخره همون چیز بی مقداری که من همه ی چیزای ارجمند رو به پاش قربانی میکنم. 

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

کاملا منطقی

انتخاب بین یک چیز بد و یک چیزعالی کار خیلی ساده ایه، مثل آب خوردن. نه تردیدی و نه حتی تاملی. البته بعضی مواقع یه عمرلازم نیست انتخاب کنی ولی اکثر اوقات مجبوری !!! انتخاب کنی.
حالا اگه اون خوبه خیلی خوب باشه، مثل وطن، ناموس، خانواده، خدا و اون بده یکی یا چند تا انسان بی مقدار باشن و ما هم مجبور! به انتخاب، چی؟ کاملا منطقیه که مثل آب خوردن خیلی خوبا  رو انتخاب کنیم دیگه.
خب، محض اطلاع، تا دلتون بخواد  ما، جد اندرجد، منطقی بوده و هستیم و خواهیم بود. برای اثبات منطقی بودنمون هم کافیه تاریخ پر افتخارمون رو یه نگاه کوچولو بندازین. پره از جاهایی که اینور و اونور دنیا لاینقطع مجبور! بودیم انتخاب  کنیم  بین همون چیزای عالیه بالایی و یه عده چیز بی مقدار به اسم انسان. انتخابهایی کاملا منطقی. همین الان هم بچه های خلفی برای پدرامون هستیم. راه همونا رو ادامه میدیم و انسان های بی ارزش رو قربانی چیزای عالی مثل وطن، خانواده، خدا و خیلی چیزای خوب دیگه میکنیم. احسنت به ما.
فقط یه چیزو نفهمیدیم. اینهمه چیز خیلی خوب، واسه ی کیه؟ واسه ما؟ اونوقت ما چی هستیم؟ انسان؟

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

تنها یک انتخاب

زندگی یک انتخابه. اونم تنها انتخاب. وقتی هم  این تنها انتخابت رو کردی بقیه انتخاب ها دیگه انتخاب نیستن.
یه کم که فکر میکنم میبینم، اینکه میگن، همه چیز دست خودمونه، حرف مفته. تنها چیزی که دست خودمونه شروع به زندگی کردنه.
اگه فقط یه انتخاب داریم، اینه که زندگی کنیم یا نه. حتی مرگ هم میره تو انتخابی که میکنی. مثلا میشه  مرگ رو هم زندگی کرد، اگر که انتخابت زندگی باشه.
من فقط زندگی رو انتخاب میکنم.